میدان حافظیه
به دلیل حضور ایرانیان و به ویژهی شیرازیها در جزیرهی زنگبار و قدرتی که داشتند، میدانی در این جزیره ساخته شده است که نماد و سمبل آن مقبرهی حافظ شیرازی است.
وقتی برای اولین بار این میدان را دیدم، غرور تمام وجودم را در بر گرفته بود. دوست داشتم فریاد کنم.
تصمیم دارم این بار، کنار مقبرهی نمادین حافظ غزل زیبای زیر را با آواز بلند بخوانم. دوستان و عزیزان همسفر از حالا بدانند که مجبورند صدای مرا تحمل کنند. بعدها نگویید که نمیدانستیم.
مزن بر دل ز نوک غمزه تیرم
که پیش چشم بیمارت بمیرم
نصاب حسن در حد کمال است
زکاتم ده که مسکین و فقیرم
چو طفلان تا کی ای زاهد فریبی
به سیب بوستان و شهد و شیرم
چنان پر شد فضای سینه از دوست
که فکر خویش گم شد از ضمیرم
قدح پر کن که من در دولت عشق
جوان بخت جهانم گر چه پیرم
قراری بستهام با می فروشان
که روز غم بجز ساغر نگیرم
مبادا جز حساب مطرب و می
اگر نقشی کشد کلک دبیرم
در این غوغا که کس کس را نپرسد
من از پیر مغان منت پذیرم
خوشا آن دم کز استغنای مستی
فراغت باشد از شاه و وزیرم
من آن مرغم که هر شام و سحرگاه
ز بام عرش میآید صفیرم
چو حافظ گنج او در سینه دارم
اگر چه مدعی بیند حقیرم