شبی در کوهستان
هوا زودتر از همیشه تاریک میشود؛ چراغهای مزاحم زیبایی شب در دل کوهستان را خدشهدار نمیکنند.
روشنای شمعی کنار پنجره، امید را به پاهای از رمق افتادهات باز میگرداند.
به سوی کلبهی کوچک حرکت میکنی.
بیآنکه معطل کنی، کوبهی در را میکوبی؛
بعد با خود فکر میکنی اگر صدایی پرسید: “کیه؟!؟”، چه باید بگویم.
خودت را برای معرفی کردن آماده میکنی. هنوز در حال من و من کردن هستی که صدایی گرم میگوید: “بفرما؛ خوش آمدی؛ در بازه.”
آن صدای مهربان راست میگوید؛ در باز است.
در را تا نیمه باز میکنی؛ میبینی پیرمردی دست به زانویش گرفته، علیگویان در حال برخاستن از زمین است و بیآنکه صورت تو را ببیند، بلند میگوید: سلام بر حبیب خدا؛ بفرما داخل؛ بفرما؛ حتما خیلی خسته هستی و سردت شده؛ بیا؛ بیا اینجا کنار بخاری هیزمی بنشین تا چای داغ هم برایت بریزم. تمام فضای کلبه از عطر چای تازه دم کرده و چوب نمدار آتشگرفته پر شده است.
عروسش را صدا میزند؛ گلبانو؛ گلبانو خانم؛ بیا که خداوند برایمان نعمت فرستاده؛ بیا که خداوند برای زندگیمان برکت و رحمت فرستاده.
گلبانو وارد میشود؛ سلام داداش؛ خدا قوت؛ خیلی خوش آمدید؛ چراغ خانهمان را پر نور کردید و …
به حافظهات رجوع میکنی؛ سراغ نداری تا این حد صمیمی و دوستداشتنی کسی داداش صدایت کرده باشد.
هنوز چای را تمام نکردهای، میبینی بساط شام برایت چیدهاند.
از در و دیوار خانه هم لباسهای خیس تو آویزان است تا خشک شوند.
قابی کهنه روی دیوار، عکسی از جوانی پیرمرد را در آغوش گرفته؛ روی طاقچه کنار آینه، رادیویی قدیمی دیده میشود.
خستگی راه، مجال شبزندهداری را از تو میگیرد؛ پیش از آنکه پیرمرد بپرسد موقع اذان صدایت کند یا نه، به خواب فرو میروی.
خوابیدن در رختخوابی گرم، آنهم در دل زمستانی طاقتفرسا و پر برف، میان کوههای سر به فلک کشیده، تجربهای تازه است. از این پهلو به آن پهلو میشوی؛ در میان رختخواب قد میکشی و خستگی از تن بیرون میکنی.
هنوز نمیدانی خواب هستی یا بیدار.
پلکهایت سبکتر میشوند؛ کمی که باز میکنی، میبینی پیرمرد بر سجاده نشسته و تسبیح میگرداند. میپرسی اذان شده؛ پاسخ میدهد: چند دقیقهی قبل اذان گفته شد.
پیرمرد برای وضو گرفتنت آب گرم آماده کرده، ظرف و حوله را هم میآورد و برایت آب میریزد.
جانماز پیش رویت پهن شده؛ سجادهای با مهر کربلا.
الله اکبر را که میگویی، صدای الله اکبر پیرمرد هم بلند میشود.
تازه میفهمی چه اتفاقی افتاده؛ او نمازش را به تو اقتدا کرده؛ نمیدانی ادامه دهی یا نه؛
نماز را سلام میدهی؛ همین که میخواهی بگویی چرا این کار را کردید؛ من نماز خواندنم اشکال دارد؛ هزار و یک عیب پیدا و پنهان دارم و …
میگوید: نیم ساعت قبل از اذان از خدا خواستم توفیق نماز جماعت را از ما نگیرد. شما هم که اجازهی صدا کردن به من نداده بودید. این لطف پروردگار بود که توانستید با این همه خستگی موقع اذان بیدار شوید.
میخواهی آرام حرف بزنی تا دیگران از خواب بیدار نشوند، میبینی سری از چادر بیرون میآید و میگوید: قبول باشه داداش؛ برای ما هم دعا کنید. برای همسرم که در سفر است و برای فرزندی که در راه دارم.
میبینی او هم به تو اقتدا کرده بود.
زبانت بند آمده، نمیدانی چه باید بگویی.
سفرهی صبحانه با یک کاسه شیر و نان و کره محلی همراه است؛ در سفرهی کوچکشان برکت موج میزند. پیرمرد خداوند را شکر میگوید که میهمان سر سفرهاش نشسته است. نمیدانی چه باید بگویی.
لباسهایت خشک شدهاند؛ یک به یک آنها را میپوشی؛ احساس میکنی کولهپشتیات کمی سنگینتر از قبل شده؛ میبینی توشهی راه هم برایت گذاشتهاند.
خداحافظی میکنی و از کلبه دور میشوی در حالی که پیشانیات هنوز از بوسهی پیرمرد داغ است.
هر چه بیشتر با خود فکر میکنی، بیشتر مشکوک میشوی؛ به هوشیاری خود شک میکنی.
کمی از برف کوهستان به صورت خود میزنی؛ اما باز هم باورت نمیشود؛
آنها حتی اسم تو را هم نپرسیدند؛ بیآنکه تو را بشناسند در به رویت گشودند و میزبانت شدند. مخلصانه پذیرایت بودند و نماز را هم به تو اقتدا کردند.
نه لب به غیبت گشودند و نه به شکوه و گلایه از بود و نبودها و باید و نبایدها.
جز سپاس بر لبانشان چیزی جاری نبود.
صبح هم پشت سرت آب ریختند تا دوباره به دیارشان باز گردی؛ وقتی از زیر آینه و قرآن رد میشدی، پیرمرد دعای سلامتی در سفر برایت میخواند.
… فَاللّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ (سوره یوسف – آیه ۶۴)
به دنبال رمز و راز این همه بزرگی و بزرگواری میگردی؛ هیچ نمییابی جز همنشینی و خلوتگزینی آنها با خداوند مهربان در دل کوهستان.
از این رو میپسندی آنجا را دانشگاه کوهستان بنامی که همه شاگردی استادی به نام طبیعت را میکنند و از او درس میگیرند. همه بزرگی را از او میآموزند و بزرگمنشی را زندگی میکنند.
بعد از آن دوست داری که همه با انگشت نشانت دهند و بگویند فلانی از پشت کوه آمده. این صفت را دوست میداری، چون با تمام وجود فهمیدهای پشت کوه چه خبر است.