بیبی مریم
بهمنماه سال ۱۳۸۲ بود؛ به اتفاق دو تن از دوستان آقای مهندس عبداله محمدتقیپور و آقای مهندس مسعود مقیمیان به ارتفاعات منطقه ۲۰۰۰ از شهرستان تنکابن رفته بودیم. جایی که مشرف به کوههای طالقان و الموت بود و میشد از آنجا با چند ساعت پیادهروی به شهرستان قزوین رسید.
در راه رسیدن به روستای درجان بودیم که با پیرزنی به نام “بیبی مریم” برخورد کردیم. پیرزن با صفایی بود که اصلا توقع دیدنش رو در اون مکان نداشتیم.
حال و احوال کردیم و مدتی رو به گفتوگو پرداختیم. همین که متوجه شد از میان ما سه نفر من اهل مشهد هستم، بلافاصله گفت:
“پسرعمویی در مشهد دارم؛ وقتی برگشتی سلام مرا به پسرعمویم برسان و به او بگو که بیبیمریم سلام زیاد رسانده؛ در ضمن به او بگو که هنوز کار فلانی را درست نکرده و بیبی مریم از شما گله داره؛ لطفا کار این بنده خدا را هر چه سریعتر راه بیانداز اگر نه که … .”
وقتی او حرف میزد با خودم میگفتم: “پیرزن بیچاره؛ ظاهرا اصلا نمیداند که مشهد چقدر بزرگ شده؛ حتی همسایه از حال همسایه خبر نداره. من از کجا باید پسر عموی تو رو بشناسم که تازه داری پیغام هم برایش میفرستی؟!”
با این حال میگفتم: “باشه مادر جان؛ چشم؛ حتما پیغامت را میرسانم.”
از او خداحافظی کردیم و به راه خود ادامه دادیم. با توجه به تاریک شدن هوا امکان پیشروی بیشتر برای ما فراهم نبود و مجبور شدیم شب را در یکی از خانههای “روستای درجان” به صبح برسانیم؛ منزل آقای ابوالحسنی.
وقتی با ایشان صحبت از بیبیمریم به میان آمد و گفتم که چنین سفارشی کرده و برای پسرعمویش پیغام فرستاده و من نمیدانم که قراره چه جوری در شهر بزرگی مثل مشهد پسرعموی او را پیدا کنم؛ گفت: “او منظورش از پسرعمو، امام رضا علیهالسلام است. او سیده جلیلالقدری است که نفس حقی دارد و مردم برای او احترام زیادی قائل هستند. گره از کار فرو بستهی خیلیها باز میکند و انسان بسیار شریفی است.”
برای لحظاتی بهت زده به حرفهای پیرمرد گوش میکردم. بیبیمریم با چنان اعتقاد و ایمانی میگفت که “به پسرعمویم سلام برسان و به او بگو که بیبیمریم گفته …” که من واقعا فکر میکردم برای پسرعمویش پیغام میدهد نه امام رضا علیهالسلام.
سالها از آن جریان میگذرد؛ نمیدانم پیغامرسان خوبی برایش بودم یا نه؛ اما نه قبل از آن و نه بعد از آن؛ هنوز کسی را ندیدم که با چنین ایمان و باور قلبی خود را از سلالهی پاک امامان بداند و با آنها احساس قرابت داشته باشد و اینطور خالصانه از آنها طلب کمک داشته باشد.