هدف از کوهنوردی
ابراهیم را به بند کشیده بودند؛ قرار بود او را در آتش بسوزانند؛ تمام خاکیان و افلاکیان در مقابل امتحانی سخت قرار گرفته بودند؛ و ابراهیم آرامتر از همیشه، با اعتماد به خدای مهربان، آتش سوزان را به نظاره نشسته بود.
کبوتری منقار کوچکش را پر آب کرده بود و سراسیمه پر میزد.
پاسخ داد: “مگر نمیدانید؟! نبیّ خدا را میخواهند در آتش بسوزانند؛ میروم تا آتش را خاموش کنم.”
گفتند: “مگر تو با این جثهی کوچک و آن چند قطره آبی که در منقار داری، میتوانی آن آتش بزرگ و مهیب را خاموش نمایی. قبل از آن، آتش تو را خواهد سوزاند.”
پاسخ داد: “میدانم؛ میدانم که نمیتوانم آتش سوزان را خاموش نمایم؛ اما با این کار، میتوانم دوستی خودم را با نبیّ خدا اعلام نمایم. همین مرا بس است.”
حکایت کوهنوردی ما نیز همین است.
وقتی میدانیم که در برابر عظمت آفریدههای پروردگار، هیچ و ناچیز هستیم؛
وقتی میدانیم که در دل کوهستان در مقابل برف و سوز و سرما و تنهایی و ارتفاع و رعد و برق و باد و طوفان و …، ذرهای هم به حساب نمیآییم؛
وقتی میدانیم که در مقابل تمامی این بزرگیها، مانند یکی قطره در پیش دریا هم نیستیم؛
اما باز به قصد بهتر دیدن و درست فهمیدن و نزدیک شدن به خدای مهربان، پای در کوهستان میگذاریم، دیگر رسیدن به قله هدف نخواهد بود.
ما نیز مانند آن کبوتر در پی غلبه بر آتش سوزان نبوده و نخواهیم بود و هدف خود را خاموشی آن نپنداشتیم.
ما با رفتن به طبیعت و کوهنوردی، میخواهیم بگوییم، عاشق خداوندی هستیم که بهانههای عشق ورزیدن به او تمامی نخواهد داشت.