در بر عکس نشین و گذر عمر ببین

22 نوامبر 2015

همیشه این اتفاق می‌افتد. انسان‌ها با مرور آلبوم تصاویر خود، خاطرات گذشته را زنده کرده و با آن‌ها زندگی می‌کنند. چه بسا انسان‌های پابه‌سن‌گذاشته‌ای که بعد از دیدن عکس‌های جوانی خود، احساس جوانی کرده‌اند، در خود توان جوانی را باز یافته‌‌اند و … بیست و چند سال قبل، یک استاد عکاسی از ایران به قصد جهانگردی و سیاحت به کشور تایلند سفر می‌کند. در شهر بانکوک صحنه‌ای نظرش را جلب نموده و از آن تصویری را ثبت می‌کند. در این تصویر فرد نابینایی دیده می‌شود که با یک آمپلی‌فایر کوچک و میکروفون مشغول کمک خواستن از مردم است. جلوی خود ظرفی گذاشته تا مردم کمک‌های خودشان را درون آن بیاندازند. سن و سال مرد حدود ۳۰ سال به نظر می‌رسد. معلوم است که دستگاه صوتی خود را تازه خریده و پیشرفت و ابتکاری در کارش به وجود آورده است. عکاس کنجکاو ما حق داشت. این تصویر بسیار زیباست. کمک خواستن از مردم آن‌هم با میکروفون و آمپلی‌فایر!!! اما سال‌ها بود که این عکس در آلبوم شخصی این عکاس نگه‌داری می‌شد، بی‌آن‌که این مردنابینا از جای خود برخواسته باشد ویا حتی توان بیرون آمدن از آلبوم عکس را در خود ببیند. تاریخ برای او در روزی که عکسش ثبت شد، متوقف گردید. دیگرکسی از او خبری نداشت و او هم‌چنان جوان در آلبوم شخصی عکاس زندگی می‌کرد. تا این که عکاسی دیگر، از گستره‌‌ی بزرگ ایران زمین، بیست و چند سال بعد، بی‌خبر از فعالیت استاد عکاسی، بدون آن که حتی افتخار آشنایی‌اش را داشته باشد، به همان قصدی که استاد به تایلند سفر کرده بود، پای به این کشور می‌گذارد. بانکوک به عنوان پایتخت جای خوبی برای سیاحت و گردش به نظر می‌رسد. معابد زیبا و بزرگ، جاذبه‌های طبیعی، شهرسازی نوین، وسایل حمل و نقل متفاوت، آدم‌های جور واجور و …. همه و همه، سوژه‌هایی بکر بودند تا به تصویر کشیده شوند و او این کار را کرد. هنگام غروب که دیگر فضا و نور کافی برای عکاسی فراهم نبود، خسته از پیاده‌روی روزانه و جستجوی سوژ‌ه‌های عکاسی، پیاده به محل اقامت خود برمی‌گشت تا این که صحنه‌ای نظرش را جلب می‌کند. مردی نابینا حدود پنجاه‌ و چند ساله، در گذرگاهی نشسته و از مردم کمک می‌خواهد. دلیل جلب توجه عکاس، استفاده نمودن این مرد از آمپلی‌فایر و میکروفون برای کمک خواستن بود. این شیوه اصلا در ایران متداول نبوده و نیست. بدیهی است که سوژه‌ی مناسبی برای عکاسی باشد. اما شرایط محیطی نامناسب از قبیل نور، نزدیکی به خیابان و عدم امکان انتخاب زاویه بهتر و … باعث شد تا عکس خوبی از کار در نیاید و این عکس نیز هیچ‌گاه از مرزهای آلبوم شخصی عکاس فراتر نرفت. از این جریان چند سال گذشت. تا این که این دو عکاس که اکنون حکم استاد و شاگردی برازنده‌ی رابطه‌ی آن‌هاست، عکس‌های یکدیگر، از این سفر مشترک را می‌بینند. استاد به دلیل گذشت بیش از بیست و چند سال چیزی از خاطره‌ی عکس برایش زنده نمی‌شود، اما شاگرد که زمان کمتری از سفرش گذشته، مرد نابینا را که جوانی‌اش در آلبوم شخصی استاد اسیر شده بود، می‌شناسد. او را از قفس آلبوم نجات می‌دهد. در مقابل پیری‌اش می‌نشاند. اما مرد نابینا، چشمی برای دیدن پیری و جوانی خود ندارد. آمپلی‌فایر و میکروفون او به اندازه‌ی بیست و چند سال فرسوده شده‌اند. ظرف او برای جمع‌آوری کمک‌های مردم بزرگ‌تر شده، حتما عیال‌وار شده و مخارجش بالا رفته است. کمی رنگ سپیدی در موهایش و چین و چروک‌ در صورتش دیده می‌شود. تلاقی این دو عکس از دو عکاس، آن‌هم در فاصله‌ی زمانی بیش از بیست و چند سال، آن‌قدر زیباست که دیگر کیفیت، وضوح، رنگ، کادر و … عکس می‌تواند نادیده گرفته شود. هر دو عکس مرزهای آلبوم شخصی را درنوردیدند و حالا شما نظاره‌گر آن هستید. آن چیزی که در این دو عکس روایت شده است، تاریخ است. تاریخی که نه دو مورّخ، که دو عکاس آن را نوشته‌اند.

مورّخ اول، استاد عکاسی: امیرحجت صفرلی

مورّخ دوم، هنرجوی عکاسی: مهدی گل‌محمّدی

 

MS_13

MS_12